خداشاهده هوا ی جوری گرم شده انگار اینجا اهوازه!!!مغز خر آب میشه از دماغش می چکه بیرون!!!
بعد بابای من واسه اینکه ثابت کنه هوا هنوز انقد گرم نشده ک ما کولر روشن کنیم ی هفته اس ظهرا با پتو میخوابه وسط هال..!!!!
تازه هر نگون بختی ام تو این شرایط در هالو وا کنه ی چیزی پرت میکنه طرفش میگه ببند درو سوز میاد تو!!! ^.^
پدر من ما ب درک!ب خودت رحم کن.والا اون پلاکتای خونتم پوکیدن از گرما!
خو حداقل اون سرتو از زیر پتو بیار بیرون!!!
سلامتی همه باباها....صلوات!
گفتمش نقاش را نقشی بکش از باجناق:
بی شرف عکس ژیانی در دل صحرا کشید....
گفتمش نقشی بکش از خواهران همسرم:
عکس گرگی با نقاب بره ای زیبا کشید....
گفتم از فامیل زن نقشی بکش در یک ورق:
دسته ای کوسه میان بستر دریا کشید....
گفتم امشب در میان جمع فامیل زنم:
در میان خارها شاخه گلی تنها کشید....
گفتمش من یکه و ان ها همهپشت همند:
نخبه ای را در میان جمله اسکل ها کشید....
گفتم از اوصاف این مادر زنان چیزی بگو:..
.
.
.
.
.
.
.
جام زهر آوردو نالان دست از این دنیا کشید....
دوستم کارمند دانشگاهه،
بهش اس زدم سرم خیلی درد میکنه بیا منو از کلاس صدام کن کمی هوا بخورم.
طرف اومده میگه:ببخشید استاد، طالبی دارین؟؟؟؟
.
استاد میگه: تو ماشین، اره!
استاد سوییچ میده طرف کلی خوشحال میشه میره طالبی هارو بر میداره، سوییچ پس میاره کلی تشکر میکنه ، میره.
.
.
.
.
.
مدیونید اگه فکر کنید اون طرف دوستم بوده و نام فامیلی ام طالبی !!!
آقو ما یه رفتیم بانک یارانمونو بگیریم…
طرف گفت دیگه به شما یارانه تعلق نمیگیره!
گفتیم چرا؟گفت چون شما 21 روزه که مردی!!!!
آقو مارو به زور بردن پزشکی قانونی زنده زنده کالبد شکافیمون کردن!
گفتن مرگش مشکوک بوده پلیس اومد 2 ماه و نیم تحقیق کرد
آخرش گفت تنها مظنون ماجرا خود ماییم!مارو بردن دادگاه…
گفتیم خدارو شکر اولیای دم خونواده خودمونن مارو میبخشن…
آقو وسط دادگاه خونوادمونو جو گرفت
از قاضی اشد مجازات رو خواستار شدن!!…ها ها ها…
قراره پس فردا اعداممون کنن!…
همش به خاطر 40تومن یارانه ایجور داغون شدیم!
روزی کشاورزی متوجه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است.
ساعتی معمولی اما با خاطره ای از گذشته و ارزشی عاطفی بود.
بعد از آن که در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت
از گروهی کودکان که در بیرون انبارمشغول بازی بودند مدد خواست
و وعده داد که هر کسی آن را پیدا کند جایزه ای دریافت نماید.
کودکان به محض این که موضوع جایزه مطرح شد به درون انبار
هجوم آوردند و تمامی کپه های علف و یونجه را گشتند امّا باز هم ساعت پیدا نشد.
ادامه در
دختر : عشقم می خوام یه چیزی بگم
ولی قول بده که عصبانی نشی .
پسر : باشه ... بگو ...
دختر : داداشم هفته پیش خواهرتو
دیده و خیلی خوشش اومده ...
و میخواد که باهاش حرف بزنه ...
پسر : چیییی؟؟؟؟ غلط کرده .
استخوناشو خورد میکنم ..
دندوناشو می ریزم تو حلقش . اون کی
باشه که به ناموس من نگاه کنه؟؟ !!
به چه حقی می خواد دستشو بگیره؟؟
دختر : میشه دستمو ول کنی؟؟؟ لطفا " ؟؟؟
پسر : چراا؟؟؟
دختر : چون توام الان دست ناموس
داداشمو گرفتی ...
منو فراموش کن و برو مواظب ناموست
باش و به ناموس بقیه کاری نداشته باش
یک داستان 18+
مردی توی کوپه قطار با یک خانم غریبه همسفر بوده.. شب خانمه میره تخت بالایی میخوابه و مرده تخت پایینی..
نصفه شب ...
**ادامه داستان در ادامه مطلب**
اگــــه عشقــــت..یهــــــویــــی ... بی دلیــــل ...بگه نگـــــو ...بگه نمیخــــــــــوام ... بگـــه باهـــات قهـــــــرم ...بگـــــه دوســتـــت نـــــدارم ... بگــه بســــه دیگــــه ...بگــه بــــــــــــــــــــــرو ...همــــه اینا حرفـــه زبونشــــــــه،..! حـــــــــــرف دلــــــش نیس ... !اون دلـــــــش فقـــط یه بغــــل میخــــواد ...!یــــه بغــــــــــــل محکـــــــم عاشقانــــــــه ...!
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان love و آدرس maybelover.loxblog.com
لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.